به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، «داستان عامه‌پسند» که سی‌امین سالگرد خود را ۱۴ اکتبر جشن می‌گیرد، ردپایی عظیم در ساخت فیلم پس از آن، به جای گذاشت.

به گزارش مهر، این فیلم که ابتدا توسط نویسنده و کارگردان کوئنتین تارانتینو و راجر آواری دوست دیرینه و همکارش در آرشیو ویدئو، در قالب یک فیلم چند داستانی طراحی شد، در نهایت به یک اودیسه کمدی، خشن، مبتکرانه و غیرخطی بدل شد. این فیلم علاوه بر احیای حرفه جان تراولتا، ساموئل ال. جکسون رامعرفی کرد و موجب ایجاد صنعت پررونق فیلم‌های تقلیدی از آن شد. فیلم نخل طلای جشنواره فیلم کن ۱۹۹۴ را برد و ۷ نامزدی جایزه اسکار کسب کرد و در نهایت برای فیلمنامه تارانتینو و آواری یک اسکار دریافت کرد. موفقیت تجاری آن نیز که در برابر بودجه ۸.۵ میلیون دلاری فروشی ۲۱۳ میلیون دلاری کرد، برای همیشه اقتصاد سینمای مستقل را تغییر داد.

برای بزرگداشت «داستان عامه پسند»، ورایتی با بیش از ۲۰ نفر از بازیگران و عوامل فیلم صحبت کرده که خلاصه‌ای از آن در زیر آمده است:

ایده «پالپ فیکشن» به اواخر دهه ۱۹۸۰ بازمی‌گردد که تارانتینو و آواری با هم در فروشگاه ویدیویی در جنوب کالیفرنیا کار می‌کردند.

راجر آواری، نویسنده داستان: ایده اولیه «داستان پالپ» این بود که ما ۳ فیلم کوتاه با ۳ فیلمساز مختلف بسازیم. من یکی بسازم، کوئنتین یکی بسازد و آدام ریفکین هم یکی بسازد. من فیلمنامه‌ای نوشتم به نام «هیاهو حکومت می‌کند» و در طول مسیر، فیلم کوتاه کوچکم به فیلمنامه «سگ‌های انباری» بدل شد، آدام چیزی ننوشت و «داستان پالپ» تا مدت‌ها چیزی بود که قرار نبود اتفاق بیفتد.

و بعد کوئنتین «سگ‌های انباری» را ساخت و انواع پیشنهادهای جالب را برای انجام پروژه‌های استودیویی دریافت کرد. اما او یک روز با من تماس گرفت و گفت: من مدام به «داستان عامه پسند» فکر می‌کنم و می‌خواهم آن را به یک فیلم بلند بدل کنم و خودم هم کارگردانی کنم. بنابراین ما فیلمنامه‌ام را را به عقب برگرداندیم، و سپس به آمستردام رفتیم و تمام صحنه‌هایی را که تا به حال نوشته بودیم و قبلاً در فیلم قرار نگرفته بودند را نوشتیم و در نهایت «پالپ فیکشن» خلق شد.

لارنس بِندِر، تهیه‌کننده: بعد از «سگ‌های انباری» من به آمستردام پرواز کردم تا او را آنجا ملاقات کنم، و او یک واکمن کوچک داشت و به دیک دیل و «میسیرلو» گوش می‌داد، و در حین نوشتن این همه موسیقی پر اوج و فرود را گوش می‌کرد.

دنی دویتو، تهیه کننده اجرایی: یک روز زنگ در را زدند و یک بسته، یک پاکت که ۱۵۵ صفحه در آن بود. به خدا قسم فکر می‌کنم هنوز گرم بود و در بالای صفحه نوشته شده بود: «داستان پالپ اثر کوئنتین تارانتینو، پیش نویس نهایی». با یک فنجان چای توی مبل فرورفتم و خواندم و خندیدم. از اول تا آخرش را دوست داشتم. سوال بزرگ این بود که ۱۵۵ صفحه بود. شما معمولاً یک صفحه در دقیقه می روید و زمان نهایی فیلم ۱۵۴ دقیقه بود.

بندر: ما می‌خواستیم بودجه بین ۶ تا ۸ میلیون دلار باشد، زیرا به این ترتیب می‌توانستیم کنترل بیشتری روی خود فیلم داشته باشیم زیرا بودجه به اندازه کافی کم بود. و وقتی فیلم را ساختیم، باور کنید یا نه، بودجه آن فیلم به معنای واقعی کلمه ۸.۵ میلیون دلار بود. و وقتی همه چیز تمام شد، ۵۰۰ هزار دلار برگرداندیم و دقیقاً ۸ میلیون دلار شد.

دویتو: من پیش هاروی [واینستین] رفتم، و او گفت: «خب، ما این کار را با دنیل دی لوئیس می‌سازیم که به تازگی جایزه اسکار را برای «پای چپ من» دریافت کرده است». گفتم: «کارگردان جان تراولتا را می‌خواهد. من به این بچه گفتم که برش نهایی را دارم و می‌توانم تایید بازیگران را بگیرم.» درنهایت کوئنتین به چیزی که می‌خواست رسید و کاملاً درست می‌گفت و بقیه دیگر تاریخ است.

جان تراولتا («وینسنت وگا»): آخرین موفقیتی که قبل از «داستان عامه پسند» تجربه کرده بودم، فیلم‌های «ببین کی داره حرف می‌زنه» بود، بنابراین دریافت پیشنهاد «پالپ» مطمئناً یک فرصت در سطح بالاتر بود. من برای بازی در «گریس»، «انفجار»، سیتکام «خوش برگشتی کوتر»، «تب شب یکشنبه» یکی از بازیگران مورد علاقه او بودم و او می‌خواست با من کار کند. او سطح کارم را بالا برد و به من فرصتی دوباره داد تا در حرفه‌ای سطح بالا، که همیشه می‌خواست من آن را داشته باشم، دیده شوم.

بندر: هاروی کایتل کلید اصلی ساخت «سگ‌های انباری» بود و بروس ویلیس را می‌شناخت. بنابراین برای دیدن او به خانه‌اش در مالیبو رفتیم. بروس می‌توانست کل فیلم «سگ‌های انباری» را از حفظ بخواند، آن فیلم را دوست داشت. او و کوئنتین در ساحل قدم زدند و وقتی برگشتند بروس یکی از اعضای فیلم بود.

کارین راچمن، ناظر موسیقی: من اعتبار بیشتری از آنچه لیاقتش را دارم برای کار در این فیلم به دست آوردم. اما سخت‌ترین چیز در مورد کوئنتین این بود که یادم می‌آید به آپارتمانش رفتم زیرا او می دانست چه می خواهد، اما همه چیز را اشتباه نوشته بود. بنابراین خواستم اجازه دهد بروم و مجموعه صفحه‌های او را ببینم و اسم درست آهنگ ها را پیدا کنم.

بندر: اولین نمایش فیلم در جشنواره فیلم نیویورک بود. یک سالن بزرگ است که پر بود و یک دفعه یک نفر فریاد زد: «دکتری اینجا هست؟» من از صندلیم بیرون پریدم و رفتم طبقه پایین و مدیر سینما به سمتم دوید و پرسید «چه کار کنم؟» گفتم «چراغ ها را روشن کن» فیلم متوقف شد و چراغ‌ها روشن شدند و یک مرد جوان دچار یک شوک قندی یا چیزی مشابه شده بود. صحنه فیلم او را شوکه کرد و باعث شد او غش کند. من و هاروی واینستین بالای سرش بودیم و چند نفر کمی آب پرتقال به او دادند و هاروی لیموزین خود را به او داد تا او را به خانه ببرد تا حالش خوب شود. اما بزرگترین ترسی که هاروی و باب در آن زمان داشتند این بود که مردم این فیلم را خیلی خشن ببینند و برای همین در لابی طبقه بالا، قدم می‌زدند و جلو و عقب می‌رفتند که «ما چه کنیم؟ اگر معلوم شود که این مرد به خاطر خشونت فیلم شوکه شده، این تنها چیزی می‌شود که در ذهن مردم می‌ماند». داشتند دیوانه می‌شدند اما چنین خبری نشد و نقدها عالی بودند. و این آغاز موفقیت آمیز فیلم بود.

وقتی برای اولین بار فیلم را دیدند

تراولتا: در جشنواره فیلم کن بود که فیلم را برای اولین بار دیدم. فراتر از انتظار من بود، زیرا به سطح جدیدی از داستان سرایی و فیلمسازی رسیده بود که می‌توانستی آن را احساس کنی – این امر عاطفی بود. تاریخ بود که داشت ساخته می‌شد.

فرانک ویلی (بازیگر نقش برت): وقتی فیلم اکران شد، من خارج از کشور بودم اما چندین تماس دریافت کردم که می‌گفتند این بهترین فیلمی است که تا به حال دیده اند. و وقتی به نیویورک برگشتم، در مترو شناسایی می‌شدم و این تا پیش از آن هرگز اتفاق نیفتاده بود. من پنج، شش سال خوب در فیلم‌ها، فیلم‌های بزرگ کار کرده بودم و هرگز شناخته نشده بودم.

آواری: همه به من می‌گفتند «تو یک اسکار می‌گیری» اما من می‌گفتم: «این را نگو» اعصاب خردکن بود و به علاوه، ما با فیلم‌های واقعاً عالی روبه‌رو بودیم. اما وقتی در مراسم اسمم را صدا زدند، من در ذهنم بالای بدنم شناور شدم و خودم را تماشا کردم که به عنوان موجودی که روح از بدنش جدا شده دارم بالا می‌روم. روز بعد، من از یک فیلمساز مستقل که همه به او نه گفته بودند، ناگهان تبدیل شدم به کسی که همه می‌خواهند با تو ملاقات کنند. و این می تواند یک سفر خطرناک باشد، اما من خوش شانس بودم که همسرم بلافاصله این اختلال روانی را شناسایی کرد و از من خواست سطل زباله را بیرون بگذارم!

تغییری که فیلم در زندگی سازندگانش ایجاد کرد

تراولتا: یکی از خاص‌ترین چیزهای زندگیم است، زیرا حرفه‌ام را دوباره به سطحی رساند که همیشه می‌خواستم باشد. این فیلم همچنین با «تب شنبه شب» که در تاریخ سینما بسیار نادر بود، با وضعیتی نمادین مطابقت داشت.

دویتو: هیچ تصوری از این نداشتم که قرار است چنین اثر ارزشمند و قابل احترامی شود. من فیلم را دیدم، نمی دانم چند بار. نه، هیچ پیش‌بینی نمی کردم که یک شاهکار شود، که هست. شما می توانید فردا آن را تماشا کنید و همان احساسی را داشته باشید که ۳۰ سال پیش داشتید.

آواری: «پالپ فیکشن» امکان تشکیل خانواده را برای من فراهم کرد. این فقط یک واقعیت ساده است. موفقیت فیلم این امکان را برای من فراهم کرد که از زندگی لذت ببرم و بتوانم روی کاری که در حال توسعه بودم تمرکز کنم. و برای شناختن بازیگرانی که از فیلم با آنها آشنا شدم، بروس و ماریا و جان، واقعاً هر ۳ آنها را دوست دارم.

۲۴۵۲۴۵


خبر آنلاین